ایران

تاریخی

ایران

تاریخی

رویای دست نیافتنی کراسوس

سال 53 پیش از میلاد، ورود کراسوس سردار رومی به حران، برای جنگ با ایرانیان

                                                                                      فرانک تیمساری

به کنار میزم رفتم و کره زمین را برداشتم، به نقشه ایران نگاه کردم. کره را چرخاندم و آن وهم چرخید و چرخید و هر بار تندتر از پیش، مرا به سفر برد، به گذشته ای دور، سالنامه، بهیر سال 53 پیش از میلاد را نشان داد و در همان جا ایستاد تا باز زبان بگشاید، از رشادت ها بگوید و جانفشانی ها و آنچه که کردند تا این مرز و بوم بماند و به آیندگان برسد، رویداد اینچنین آغاز شد: سردار رومی، کراسوس، پیشاپیش سپاه ایستاده بود، به دور دست ها و به لشکر رو به رو نگاه می کرد. تازه از راهی دراز آمده بود، در اندیشه فرو رفت. به امپراتوری بزرگش اندیشید. روم، سرزمینی پهناور که به همراهی دو سردار دیگر «ژولیوس سزار» و «پومیه» بر آن فرمان می راندند و او فرمانروای بخش خاوری (شرقی) کشور بود و برای گسترش دولت روم در آسیا، سودای چیرگی بر ایران و دستیابی به گنجینه ارزشمند ایران و سپس گرفتن هند را در سر می پروراند. زر، مال و ثروت آرزوهایی که همه عمر در پی به دست آوردن آنها بود و هر چه می یافت حریص تر می شد. با لشکری بزرگ راهی ایران شد و اکنون او اینجا بود، در جلگه های میان رودان (بین النهرین)، در نزدیکی شهر حران با سپاه 42هزار نفری در حالی که مغرورانه سوار بر اسب بود به پیروزی های پیاپی روم می بالید.

این نخستین نبردش با ایران بود. به لشکر اندک ایران نگریست و با لبخندیتمسخرآمیز به خود گفت: «این است همه آن شکوه ایران که می خواهد مرا شکست دهد.»بدون آنکه به سپاهیانش هنگامه ای برای آشایش دهد دستور یورش را داد. در سویی دیگر فرمانده سپاه ایران در زمان اشکانیان (روزگار ارد اول یا اشک 13)، «سورنا» قرار داشت. جوانی آریایی، خردمند،نیکوچهره، دلیر و بلند بالا که پیشانی بندی بر سر بسته بود. سورنا استوار در صحنه پیکار ایستاده بود. رومیان یورش بردند. می پنداشتند که بار دگر افتخارات اسکندر تکرار می شود، ناگهان آوای طبل برآمد و سواره های ایران که پنهان شده بودند، بیرون آمدند و جنگ آغاز شد.

اندکی نبرد می کردند و سپس می گریختند و رومیان را به جایگاهی بی آب و علف می کشاندند، پس از آن، بازگشته و دوباره حمله می کردند. این روش جنگ و گریز، باهر تکرار شد. رومیان به شدت غافلگیر شده بودند و از بزارها و شیوه جنگی ایرانیان در شگفت بودند. شمار بسیاری از رومیان از پای درآمدندو فابیوس پسر کراسوس کشته شد. سورنا پیشنهاد گفت وگو داد و کراسوس به همراه او رفت.

رومیان به گمان اینکه (سورنا و سردارانش) را در محاصره گرفته اند به سپاهیان او تاختند و در این میان کراسوس کشته شد. و ان همه شکوه و پیروزی های پی در پی برا ینخستین بار شکست سختی خوردند. سورنا که بیش از 30سال نداشت یا سیاست و خرد خود نبرد را چنان پیروزمندانه به پایان رساند که بار دیگر نام ایران و ایرانی بر برگ دیگری از کتاب تاریخ نقش بست. کره زمین همچنان چرخید و در برگ برگ تاریخ پر شمار ایران، نام مردان و زنانی را نگاشت که برای هر ذره از خاکش در برابر دسیسه ها و نامردمی ها و در کارزارها جنگیدند و خون دادند ولی هیچ گاه تسلیم نشدند و نغمه آزادی سردادند.                                                                                                                                                                                      بر گرفته از روزنامه امرداد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد